ایمان در کلام امیرالمؤمنین (ع)
مدخل:
با مطالعه متون اصلى دین، یعنى قرآن کریم و احادیث بدست آمده از پیشوایان معصوم علیهمالسلام، در مىیابیم که در میان واژههاى به کار گرفته شده در آنها واژههایى وجود دارد که در کتب بشرى، چه در عرصه علم و چه در قلمرو فلسفه، کمتر به چشم مىخورد. واژههاى وحى، تقوى، ایمان، توکل، تفویض، احسان و ... از آن جمله است.
چنین واژگانى اگر در آثار بشرى هم به چشم بخورد، افراض و انتخاب آنها از ویژگىهاى منابع یاد شده است بطورى که هر کتابى با این واژگان سخن بگوید، غالبا کتب دینى یا ناظر به مباحث دینى به حساب مىآیند. این درست است که واژههاى یاد شده در میان مردم رایج بوده است، اما این هم مسلم است که مراد واقعى خداوند و نمایندگان معصوم او از آنها باید کشف گردد. مراد واقعى بىارتباط با معناى متداول نیست اما عینا همان محتوا را در مجموعه متون دینى ندارد و معناى دقیقتر آن را باید با مراجعه فنى به همان مجموعه بدست آورد .
در این میان واژه «ایمان» جایگاه ویژهاى دارد. حقیقتى که پیامبران الهى از انسان در مقابل ارمغانهاى بىبدیل خود طلب مىکردند.
از جمله ارمغانهاى ایشان این بود که چشم آدمى را به منطقهاى گشودند که در وهم نمىگنجد . نغمهها و زمزمههایى در جان آدمى سردادند که هرگز گوش وى نتوانسته و نخواهد توانست از زبان دیگرى بشنود. انسانهایى را به جامعه بشرى تحویل دادند که آثار و برکات ایشان در تاریخ مضبوط است... اما طلب رسولان الهى از مردم «ایمان» است. آنها به مردم مىگفتند : «ایمان بیاورید». اگر به ما بگویند: بنگرید، بشنوید، برخیزید... بىدرنگ خواسته مذکور را در مىیابیم و در پى موافقت یا مخالفت آن برمىآییم. اما وقتى به ما مىگویند ایمان بیاورید چه کارى از ما طلب مىشود؟ آیا باید چیزى را باور کنیم! آیا باید چیزى را پرستش کنیم؟ آیا باید به چیزى عشق بورزیم؟ آیا به دیدن چیزى دعوت مىشویم؟ آیا به دلبستگى و تعلق خاطر به امرى دعوت مىشویم؟ آیا از ما خواسته مىشود که زندگى عملى خود را براساس شیوهاى خاص تنظیم کنیم؟ آیا ایمان یکى از این امور است یا ترکیبى از آنها؟ اهمیت این پرسش وقتى بیشتر آشکار مىشود که مىبینیم در متون دینى، هیچ فرقى میان آدمیان به اندازه تفاوت میان مؤمن و غیرمؤمن به رسمیت شناخته نشده است.
در درک معناى واقعى الفاظ یاد شده باید با مراجعه به متون اصلى دین، ویژگىها و خصوصیات و آثار آنها را گرد آوریم. هر یک از آن ویژگىها عهدهدار توضیح بخشى از مراد است. در انجام چنین کارى تا مىتوانیم لازم است به طور جمعى عمل کنیم. به تعبیر سلبى، نباید فقط بخشى از متون اصلى دین را در پژوهش خود وارد کنیم و از بخشهاى دیگر صرف نظر کنیم . هر تفسیر یا نظریهاى درباره یک امر دینى، از جمله فهم واژگان، باید با کل گزارههاى دینى مواجه شود تا جاى گاه اصلى خود را در نظام معرفتى دین باز یابد. اگر در تحقیق خود چنین جامعیتى را در نظر نگیریم نتیجه کار اگر اشتباه نباشد ناقص خواهد بود. البته این کارى بسیار دشوار است و از این رو اگر در مسیر کشف حقیقت باشد همواره راه تدریجى کمال را درمىنوردد.
در هنگام عمل به چنین روشى، مثلا از یک سو ملاحظه مىشود که هر واژه مورد تحقیق با واژههاى دیگر ارتباط خاصى دارد، بطورى که بدون فهم واژههاى مرتبط جایگاه واژه مقصود به خوبى روشن نمىشود. از اینجا مىتوان دریافت که براى بدست آوردن بهترین انجام و هماهنگى در فهم مراد، گزیرى از جامعنگرى نیست.
حال با توجه به آنچه گذشت، روش سامان یافتن این تحقیق از این قرار است که نخست مختصات، ویژگىها و آثار «ایمان» را مخصوصا از کلمات امام متقیان امیرالمؤمنین على (ع) برمىگیریم و با یافتن آیات متناظر با آن سخنان و درصدد برمىآییم تا با طراحى یک مدل ـ که برگرفته از کلمات ایشان است ـ همه مختصات و آثار یاد شده و مرتبطات آنها را در آن مدل گرد آوریم . البته پیش از مرحله اخیر، به پارهاى از نظریهها در باب ایمان اشاره مىشود که به متکلمان بزرگ مسیحى و مسلمان تعلق دارد تا مقدار مطابقت آنها با تحقیق به عمل آمده آشکار شود.
بخش اول: ویژگىهاى ایمان
1/1 ویژگى اول: محل طلوع ایمان
ایمان هر حقیقتى که داشته باشد با ساحتى از انسان در ارتباط است که «قلب» نام گرفته است. مقر ایمان، قلب است و تا قلب به روى چنین حقیقتى گشوده نشده یا آن را در خود قرار نداده باشد، ایمان حاصل نشده است. امیرالمؤمنین (ع) از رسول خدا(ص) نقل مىکند که فرمودند :
لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه (1)
«ایمان بنده مستقیم و استوار نیست تا اینکه دل او استوار باشد».
و خود فرمودند:
«ان الایمان یبدو لمظة فى القلب، کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة» (2)
«ایمان در دل چون نقطه سفیدى پیدا مىشود، هرچند ایمان افزوده شود آن نقطه سفید فزونى مىگیرد».
در قرآن کریم، رابطه مذکور به این صورت بیان شده است:
«قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم» (3)
[برخى از] بادیهنشینان گفتند: «ایمان آوردیم». بگو: «ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید : اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است»
از مجموع آنچه گذشت، مىتوان چند نتیجه بدست آورد.
1/1/.1 فرق اسلام با ایمان
.1 میان اسلام و ایمان تفاوت وجود دارد. اسلام فعلى است که در ساحت پیش ـ قلبى آدمى تحقق مىیابد و اسلام در مقابل ایمان با ساحت قلبى کارى ندارد. آنچه فعل قلبى است، ایمان است نه اسلام و هرگاه چنین فعلى در قلب تحقق یابد مىتوان به شایستگى بر شخص انسانى کلمه «مؤمن» را اطلاق کرد. البته لازم نیست میان تحقق اسلام و ایمان یک فاصله زمانى باشد، بطورى که زمان تحقق اسلام پیش از تحقق ایمان باشد، بلکه معیت و همزمانى در میان این دو فعل امکان دارد. فرض اخیر در صورتى است که در برابر دعوت پیامبر، قلب فعل خاص خود، یعنى ایمان، را بجا آورد. ممکن نیست کسى با قلب خود ایمان آورد اما در ساحت پیش ـ قلبى اسلام را محقق نگرداند. هرگاه ایمان قلبى حاصل شود اسلام هم قرار مىیابد. در اینجا، منشأ فعل انسانى از ساحت بنیادى او ریشه و مایه گرفته است و از این رو مقتضیات آن تا ظاهرترین بخشهاى وجودى وى سریان مىیابد. در واقع، چنین اسلامى مسبوق به ایمان است، هر چند این سبقت یک سبقت زمانى نباشد. در این وضعیت، اعمال جوارحى همچون اقرار به زبان و انجام فرایض دینى ـ که اسلام نام مىگیرد ـ تابع آن ایمان قلبى است. فرض دیگر این است که کسى با ساحت پیش ـ قلبى حقیقت اسلام را تحقق بخشد، ولى هنوز با قلب خویش ماهیت ایمان را بوجود نیاورده باشد، هرچند پس از حصول مقتضیات اسلام قلب براى ببار آوردن عمل ایمان آمادهتر مىشود. چنین ایمانى مسبوق به اسلام است و این سبقت مىتواند یک سبقت زمانى باشد. براى یک مسلمان این امکان وجود دارد که هیچگاه حقیقت ایمان را در قلب خود حاصل نگرداند. بنابراین، هرچه در منطقه ظاهر مىگذرد ممکن است نه فقط از اعمال وجود بشر ریشه نگیرد بلکه چیزى را هم به آن منطقه گذر ندهد بطورى که آن را به فعل خاص خود تحریص کند، اما هرچه از منطقه باطن و ساحت نهایى بشر ریشه گیرد قدرت تأثیر بر ساحتهاى فراتر و همگون ساختن آنها با مقتضیات خود را دارد.
در تعبیر «اسلام مسبوق به ایمان» و «اسلام ملحوق به ایمان» مىتواند، به عنوان مقدمهاى براى یک نظریه، عهدهدار توضیح روایاتى باشد که گاه مقتضیات اسلام و ایمان را از یکدیگر جدا مىکند و گاه همه را یکسره به ایمان نسبت مىدهند. نمونهاى از روایات بخش دوم، این روایت است که: عن على (ع) قال قال رسولالله (ص) الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان وعمل بالارکان. (4)
«ایمان معرفت به دل و اقرار به زبان و عمل به جوارح است».
و نمونه از روایات بخش اول، از این قرار است که:
سماعه گوید: به امام صادق (ع) گفتم: به من خبر بده از اسلام و ایمان که آیا این دو جدا هستند؟
فرمود: ایمان همه جا شریک اسلام است ولى اسلام شریک ایمان نیست. گفتم: آنها را براى من شرح دهید. فرمود: اسلام شهادت به یگانگى خدا و تصدیق رسول خدا(ص) است و به وسیله آن خونها محفوظ گردد و نکاح وارث جارى شوند و همه مردم مسلمان بر ظاهر آن باشند. ایمان هدایت معنوى و عقیدهاى است که در دل نسبت به اسلام ثابت مىشود و عملى که بدان انجام مىشود؛ ایمان یک درجه برتر از اسلام است به راستى ایمان از نظر ظاهر با اسلام شریک است ولى اسلام در باطن با ایمان شریک نیست، اگرچه در بیان و شرح با هم جمع مىشوند. (5)
1/1/.2 ایمان عام و ایمان خاص
آنچه گذشت، ناظر به رابطه واقعى میان اسلام و ایمان با ساحتهاى وجود انسان بود؛ اما هر فرد مسلمانى به ایمان نسبت داده مىشود، چه حقیقت ایمان در قلب او حاصل شده یا نشده باشد. از این رو مىتوان مرتبه اسلام «ایمان به معناى عام» و مرتبه ایمان مقرر در قلب را «ایمان به معناى خاص» نامید.
شاهید این سخن، روایاتى است که نسبت میان ایمان و اسلام را به نسبت کعبه و مسجدالحرام همانند کردهاند. واضح است که رسیدن به کعبه مستلزم عبور از مسجدالحرام است و هر کس در کعبه قرار گیرد عینا در مسجدالحرام هم قرار دارد. اما چنین نیست که هر کس در مسجدالحرام باشد به کعبه وارد شده باشد. کعبه به منزله قلب مسجدالحرام است. اگر ایمان به منزله ورود به کعبه و اسلام به منزله ورود به مسجدالحرام باشد، آشکار است که ایمان درجهاى است که از درجه اسلام گذر کرده است و هر حکمى که براى اسلام محقق است در ایمان نیز مقرر مىباشد. اما چنین نیست که هر حکمى که براى ایمان مقرر گشته در اسلام هم یافت شود. بنابراین، ما با سه قلمرو روبرو هستیم: قلمرو کفر، حوزه اسلام و منطقه ایمان. اینکه هر انسانى در کدام حوزه قرار مىگیرد بستگى به برخورد و واکنش او در قبال دعوت پیامبر است. ایستادگى در برابر پیامبر و بالاتر از همه، و تکذیب او آدمى را در منطقه کفر قرار مىدهد؛ منطقهاى که بیرون از قلمرو اسلام و ایمان است. هر کس خود را از این منطقه به قلمرو اسلام برساند البته از سراى کفر مهاجرت کرده است. هرچند این هجرت در واقع مسبوق به قرار در منطقه کفر نبوده باشد. به تعبیر دیگر، ممکن است شخص انسانى هیچگاه وجود خود را در منطقه کفر تجربه نکرده باشد. اقبال ساحت پیش ـ قلبى به دعوت پیامبر که در عمل به صورت شهادت به وحدانیت الهى و شهادت به رسالت، اقامه نماز، پرداخت زکات، گرفتن روزه و آوردن حج ظاهر مىشود (6) انسان را به منطقه اسلام وارد مىکند، اما هنوز تا قلمرو ایمان راه باقى است همانطور که با ورود به مسجدالحرام هنوز تا کعبه باید راه پیمود. آن ساحت وجودى که با مقتضیات ایمان، که بیش از مقتضیات اسلام است، سروکار دارد قلب است.
بنابر آنچه گذشت، رابطه منطقى میان دو وصف «مسلمان» و «مؤمن» رابطه عموم و خصوص مطلق است. دو قضیه ذیل عهدهدار توضیح این رابطه است:
.1 چنین نیست که هر مسلمانى مؤمن باشد؛ به تعبیر دیگر، بعضى از مسلمانان مؤمن نیستند .
.2 هر مؤمنى مسلمان است (موجیه کلیه) (7)
حال با استفاده از تقسیم ایمان به ایمان عام [ اسلام] و ایمان خاص، هر مؤمن به معناى عام، مؤمن به معناى خاص نیست، هر چند مؤمن به معناى خاص، مؤمن به معناى عام نیز مىباشد . واضح است که هم میان دو عنوان «کافر» و «مسلمان» وهم میان دو عنوان «کافر» و «مؤمن» تباین مطلق برقرار است بطورى که هیچ کافرى مسلمان نیست همانطور که هیچ کافرى مؤمن نیست؛ و هیچ مسلمانى کافر نیست همانطور که هیچ مؤمنى هم کافر نیست. به تعبیر دیگر، اسلام و ایمان هر دو در مقابل «کفر» قرار دارند، اما غالبا در متون دینى آنچه در مقابل «کفر» قرار مىگیرد، ایمان است و همین امر تقسیم ایمان به عام و خاص را موجه مىسازد. (8)
1/1/.3 کیفیت تحقق ایمان، اسلام، کفر و نفاق
.2 هر دو ایمان، چه عام و چه خاص، کارى است که باید آدمى انجام دهد. ایمان به معناى عام را دستگاههایى در انسان محقق مىگرداند که نه فقط پیش از قلب قرار گرفتهاند و به ساحت ظاهرى انسان باز مىگردند بلکه ممکن است بکلى در انجام آن قلب انسانى رابطه نداشته باشند. اما ایمان خاص یک فعل قلبى است که مىتواند پس از تحقق مراتب ظاهرىتر وجود انسانى را هم متحول کند و از این رو اسلام شخص مؤمن آثار و ثمرات متفاوتى با اسلام پیش از ایمان خاص داشته باشد.
بهرحال تا وقتى این دو فعل از آدمى صادر نشده باشد، آدمى در منطقه کفر قرار دارد. از آنجا که اسلام با مراحل ظاهرىتر سروکار دارد ممکن است کسانى که واقعا در منطقه کفر قرار دارند خو را وارد شده به منطقه اسلام جلوه دهند تا از احکام این جهانى آن بهرهمند گردند. اما براى چنین کسانى که به عنوان «منافق» از آنها یاد مىشود هیچ راهى بسوى منطقه ایمان وجود ندارد. زیرا آن منطقه اساسا منطقهاى باطنى است و جایى براى ظاهرسازى در کار نیست. روشن است که چون احکام این جهانى مسلمان و مؤمن یکى است (9) ، کافرى که با وضعیت نفاق خود را در صف مسلمانان قرار مىدهد البته به مقصود خویش در این جهان مىرسد.
1/1/.4 باز بودن مناطق ایمان، اسلام و کفر
.3 همانطور که ورود به منطقه اسلام عبور از حوزه کفر است ورود به قلمرو ایمان گذر از قلمرو اسلام را مىطلبد، راه قهقرا هم وجود دارد. یعنى گاه شخص مؤمن [به معناى خاص] با کار خویش به منطقه اسلام پرتاب مىشود و نام «مؤمن» از او سلب مىگردد و گاه حتى به منطقه کفر رانده مىشود. اما این مسیر همواره دو طرفه خواهد ماند و پایان کار معلوم مىشود که انسان خود را در کدام منطقه قرار داده است. (10)
.4 از آنچه گذشت، معلوم مىشود که شناسایى ساحتى به نام «قلب» در انسان نقش اساسى در شناسایى حقیقت ایمان دارد. در توضیح این ساحت، گزارههاى ذیل مفیدند:
1/1/.5 شناسایى ساحت «قلب»:
فراتر از هر شاهکار
کلمات امیرالمومنین (علیه السلام) همیشه با دو امتیاز شناخته میشده است: یکی فصاحت و بلاغت، و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدی بودن. هر یک از این دو امتیاز به تنهایی کافی است که به کلمات علی (علیه السلام) ارزش فراوان بدهد، ولی توام شدن این دو با یکدیگر -یعنی اینکه سخنی در مسیرها و میدانهای مختلف و احیانا متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت خود را درهمه آنها حفظ کرده باشد- سخن علی (علیه السلام) را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن علی (علیه السلام) در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است و دربارهاش گفتهاند: «فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق!» ادامه مطلب ...